نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی
چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:داستان,مکافات,داستان مکافات,روستای گرمه,قسمت نهم,, :: 22:6 :: نويسنده : meti
آنچنان محو قصه شده ایم که یادمان رفته سریال تلویزیون را ببینیم ، هر چند می دونیم سریال تلویزیون تکرار میشه اما قصه گرفتن از پدر همیشه ممکن نیست . - پدر ، ما که در این چند سالی هر وقت رفته ایم ده ، شما ما را در همه ی دهات برای گردش برده ای اسم اردشیر را نشنیده ایم حتی روی سنگ تاریخ قبر ها هم ندیده ایم .مادرت لقب گفت : "کج کلاه خان" و تو از روی کلاه کجش شناختی ، تازه اردشیر زنده بود ولی ما چه طور بفهمیم اردشیر کی بوده؟ حالا که مرده اسم واقعیش را بگو . - نه فرزندم ، همسر اردشیر هنوز زنده است ویکی از پسر های او در شهر ما زندگی میکنه ، خوبیت نداره اگر من زنده بودم وهمسر 90 ساله اردشیر مرد واگر پسرش هم از شهر ما رفت ، یا ما به جای دیگه رفتیم اونوقت شاید گفتم.اگرم من مردم و نفهمیدید اردشیر که بوده چیزی از دست ندادید غرض عبرت گرفتن است خیال کنید این هم یکی از اون قصه هاییه که خودم می سازم و براتون می گم . - آخه بابا این واقعیه. - نه دخترم هیچوقت حکایت ها را نمی توان واقعی واقعی گفت خیلی از مطالب را که شما تاب شنیدنش را نداشتید نگفتم اما اگر تا تعطیلات نوروز صبر کنید به ده که رفتم اگر مادربزرگ صلاح دانست کامل تر براتون می گه واگه دلش خواست اسمش را هم می گه.
آتش منقل خل انداخته وسرخی در آن پیدا نیست ، پدر با چوبی آتش را زیر و رو می کند . آتش نیست وهمه خاکستر شده آهی می کشد ومی گوید - یک شبی پدر آتش را زیر ورو کرد وخاکستر بود امشب من ، شاید شبی هم شما این داستان را برای فرزندانتان تعریف کنید. نمی دانم آن روز شما دسترسی به هیزم و منقل وباد بزن دارید یا نه. - راستی پدر این ابزار را از کجا آورده اید. - از مادرتون تشکر کنید. این باد بزن ساخت دست مرحوم پدر بزرگتان یعنی پدر من است منقل هم یادگار است، هیزم را هم مادرتون از هر جا بوده تهیه کرده چون می دونسته من بعضی وقتا فیلم یاد هندسون می کنه و می خوام خونه دهاتی بشه. - بابا متشکرم. - منم از شما تشکر می کنم . برید بخوابید که صبح زود باید بلند شید.
زمستان 83 پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||
![]() |